همچنین از آنجائی که این دسته از افراد معمولا احساس طرد شدگی می کردهاند بعدها در زندگی زناشوئی قادر نبودند تا به روابط عاشقانه ای که با جنس مخالف برقرار میکردند اعتماد کنند. نگرش آن ها نسبت به ازدواج و روابط عاشقانه ، منفی بود. هر چند خیلی ها چنین نگرش بدبینانه ای را نوعی مکانیزم دفاعی قلمداد میکنند بنابرین زمانی که فرد قادر به برقراری رابطه عاطفی با جنس مخالف نباشد ، این امر میتواند روابط متقابل بین زنان و مردان را در این دسته از افراد تحت الشعاع
قرار دهد(ویتون، رودز، استنلی و مارکمن، ۲۰۰۸).
هورزاگ و کنی(۲۰۰۲) نیز به تاثیر منفی طلاق بر روی روابط بین شخصی کودکان در زندگی آینده شان اشاره کردهاند. مطالعه آن ها نشان داد که این دسته از کودکان از مهارتهای گوش دادن ضعیفی برخوردار بودند و در طول یک بحث و گفتگو نمی توانستند خونسردی خود را حفظ نمایند.
طلاق غالباً موجب می شود تا کودک خود را رها شده، خشمناک، مظلوم و گناهکار و متفاوت
از همسالان احساس کند. به هنگام تجربه کردن طلاق و سازگاری نهائی با آن ، عناصر زیادی بر کودک تاثیر میگذارد. با کاستن از سنگینی باری که بر دوش کودکان است. می توان برخی از این عوامل
را تغییر داد. متاسفانه عوامل دیگری وجود دارد که امکان تغییر آن ها نیست به عنوان مثال در زمان طلاق، عناصر ثابتی نظیر جنسیت و سن کودک، سازگاری او را با فروپاشی خانواده ی هسته ای تحت تاثیر قرار میدهد(سوزی یهل، ۱۳۸۶). بنابرین یکی از عواملی که میتواند میزان شدت تاثیر عوامل فوق را بر روی کودکان تحت تاثیر خود قرا ردهد، سن کودکان در زمان وقوع طلاق والدین است. کودکان زیر ۱۲ سال زمانی که والدینشان از هم جدا میشوند آسیب بیشتری از این امر می بینند آن ها همچنین بعدها تعارضات بیشتری را در زندگی زناشویی خود تجربه میکنند(آماتو، ۱۹۹۶). تحقیقات نشان میدهد که با توجه به جنیست کودکان، تاثیرات روانشناختی ناشی از طلاق ، بر روی دختران بیشتر تاثیر میگذارد. آن ها ممکن است در مقایسه با پسران، بیشتر درگیر افسردگی شوند(پیترسون[۱۱۶]، ۱۹۹۶ به نقل از کرمی زندی، ۱۳۸۵).
مطالعه دیگری که در دانشگاه میشیگان انجام شد نشان داد که طلاق والدین میتواند زمینه را برای بروز افسردگی در دختران فراهم آورد و آن ها نسبت به پسران، بیشتر در معرض خطر ابتلا به افسردگی هستند. پیامدهای ناشی از طلاق والدین ، صرفا منوط به دوره کودکی نیستند بلکه این پیامدها میتوانند تا دوران بزرگسالی فرد نیز ادامه پیدا کنند. اگرچه برخی ها ممکن است مدعی باشند که تعارضهای
پی در پی والدین در محیط خانواده میتواند تاثیر مخرب تری بر روی کودک بر جای بگذارد تا جدائی و طلاق آن ها(آماتو، ۲۰۰۱).
همچنین مطالعات نشان میدهد که فرزندان طلاق در مقایسه با فرزندان خانواده های عادی، عملکردی پایین تری در آزمونهای پیشرفت تحصیلی از خود نشان میدهند آن ها همچنین آشفتگی، ناآرامی و اختلالاتی را گزارش میدادند. که این تاثیرات در پسرها مستمرتر و متداوم تر از دختران بود(کای[۱۱۷]، ۱۹۸۹؛ به نقل از آسانی، ۱۳۸۱).
مطالعات نشان میدهد که میزان شیوع افسردگی در کودکان و نوجوانان خانواده های متقاضی طلاق در مقایسه کودکان خانواده های عادی، بیشتر از سه برابر است. به خصوص آن دسته از کودکانی که به واسطه طلاق والدین، شرایط مالی دشواری را تحمل میکنند بیشتر مستعد ابتلا خواهند ود(پدروکارول[۱۱۸]، ۲۰۱۱). زمانی که والدین از یکدیگر جدا میشوند ممکن است دیگر، کودک از امتیازات سابق برخوردار نباشد و به ناچار سطح خواستهها و نیازهایش را تا حد زیادی کاهش دهد. چنین می توان استنباط نمود که کودکان و نوجوانان خانواده های متقاضی طلاق به دلیل شرایط خاص و درگیریهای مداوم پدر
و مادر و نداشتن وضعیت مراقبت مناسب، بیشتر به افسردگی مبتلا میشوند. دلیل احتمالی دیگر، الگوهای دایمی و نامناسب است که ایجاد تنش و ناراحتی را برای کودکان و نوجوانان این خانواده ها افزایش میدهد درگیری والدین میتواند آنان را از داشتن رابطه عاطفی درست و مناسب با سایر کودکان باز میدارد.
در واقع ارتباط ناکافی والدین با کودکان از پیامدهای منفی ناسازگاری پیش از طلاق است که
بر کودکان تاثیر منفی دارد. از طرف دیگر یکی از دلایل بالا بودن نمره افسردگی در میان کودکان
و نوجوانان خانواده های متقاضی طلاق، افسردگی خود والدین است. والدینی که خود درگیری دایمی
را تجربه میکنند به نوعی در معرض افسردگی قرار دارند و یا به دلیل افسردگی و عوارض آن دچار مشکلات خانوادگی هستند(قربانی، ۱۳۸۵). بریور[۱۱۹](۲۰۱۰)طی مطالعهای که بر روی افراد گوناگون انجام داد دریافت ، دخترانی که در دوران کودکی والدینشان از یکدیگر جدا شده اند در مقایسه با پسرانی که در کودکی چنین تجربه ای داشته اند، بیشتر درگیر افسردگی هستند.
آماتو(۲۰۰۱)در مطالعه خود نتیجه گرفت کودکان خانواده های طلاق در مقایسه با کودکانی که در خانواده های عادی زندگی میکنند نمره پایینتری در مقیاسهای سلامت روانی کسب میکنند آن ها معمولا از عملکرد تحصیلی پایین تری برخوردارند و مشکلات بیشتری در زمینه روابط بین فردی با سایرین دارند.
کودکان خانواده های مطلقه نسبت به کودکان خانواده های عادی، دارای مشکلات عاطفی ، رفتاری و تحصیلی بیشتری هستند و از سلامت روانی کمتری برخوردارند. همچنین آن ها موفقیت های تحصیلی کمتری کسب میکنند، ناسازگاری های روانشناختی بیشتری از خود بروز میدهند و عزت نفس پایین و مشکلات اجتماعی بیشتری دارند(کلی[۱۲۰]، ۲۰۰۰).
طی یک مطالعه فرا تحلیل که توسط آماتو (۱۹۹۱) انجام گرفت وی ۹۲ تحقیق و پژوهشی را که در مورد مسائل مربوط به کودکان طلاق صورت گرفته بود ، جمع آوری کرد. نتایج بررسی وی نشان داد که در ۷۰ درصد این مطالعات، کودکان خانواده های مطلقه نسبت به کودکان خانواده های عادی از سطح رفاه کمتری برخوردارند. آماتو در سال ۲۰۰۱ مجددا ۶۷ مطالعه جدید را نیز به این مجموعه اضافه کرد که اثر این مطالعات جدید به صورت طولی و با حجم نمونه های بسیار بالا انجام گرفته بودند. حتی برخی از مطالعات طولی، وضعیت کودکان را قبل و پس از طلاق والدین مورد بررسی قرار داده بودند. بررسی نتایج این مطالعه فراتحلیل نیز نشان داد که کودکان خانواده های طلاق از مشکلات عاطفی
و رفتاری بیشتری برخوردار بودند.
تحقیقات نشان میدهد که میزان رشد عاطفی و اجتماعی کودکانی که در خانواده های طلاق بزرگ میشوند معمولا در مقایسه با سایر کودکانی که در خانواده های عادی رشد میکنند کمتر است
(مک کی، ۱۳۸۷).