۴- توافق پذیری
یک فرد موافق اساساً نوع دوست است، او نسبت به دیگران همدردی کرده و باور دارد که دیگران نیز متقابلاً کمک کننده هستند. در مقابل فرد غیر موافق ستیزه جو، خود مدار و شکاک نسبت به دیگران بوده و رقابت جو است تا همکاری کننده.
افراد، بسیار مایلند که موافق بودن را هم به عنوان صفتی که از لحاظ اجتماعی مطلوب است و هم از لحاظ روانی سالمتری است، ببینند. این امر نیز حقیقت دارد که افراد موافق مقبولتر و محبوبتر از افراد ستیزه جو هستند، ولی باید توجه داشت که آمادگی برای جنگیدن در برابر منافع خود هم یک امتیاز است و لذا دلپذیر بودن در میدان جنگ یا در صحن دادگاه فضیلتی محسوب نمی شود، همچنین تفکر انتقادی و بدبین بودن در علم نیز به تحلیلهای صحیح علمی کمک می کند. هیچ یک از دو قطب انتهایی این عامل از نقطه نظر جامعه مطلوب نیست و نیز هیچ یک لزوماًً در مورد سلامت روانی فرد نیز مفید نمی باشد. نمره پایین در A با حالات خودشیفتگی، ضد اجتماعی و اختلال شخصیتی پارانویید همراه بوده در حالی که نمره بالا در A با اختلال شخصیتی وابسته همراه است.
۵- با وجدان بودن
تعدادی از تئوریهای شخصیت بخصوص نظریه روانپویایی به کنترل تکانهها توجه دارند. در طول دوره رشد اغلب افراد یاد می گیرند که چگونه با آرزوهایشان کنار بیایند. با وجدان بودن توصیفکننده قدرت کنترل تکانه ها، به نحوی که جامعه مطلوب میداند و تسهیل کننده رفتار تکلیف محور و هدف محور است. وظیفه شناسی ویژگیهایی چون تفکر قبل از عمل، به تأخیر اندازی ارضا خواسته ها، رعایت قوانین و هنجارها و سازماندهی و اولویت بندی تکالیف را در بر میگیرد. کنترل خود، همچنین می تواند به مفهوم قدرت طرح ریزی خیلی فعال، سازماندهی و انجام وظایف محوله به نحو مطلوب نیز باشد. تفاوتهای فردی در این موارد اساس با وجدان بودن است. فرد با وجدان هدفمند، با اراده و مصمم است. افراد موفق، موسیقیدانان بزرگ و ورزشکاران به نام این صفات را در حد بالا دارند.
نمره بالا در C با موفقیت شغلی و تحصیلی همراه است. نمره پایین در C ممکن است موجب شود که فرد از باریک بینی لازم، دقت و پاکیزگی زیاد اجتناب کند. با وجدان بودن یک جنبه از آن چیزی است که «منش» نامیده می شود. افراد با نمره بالا در C زیاد دقیق، خوش خلق، و مطمئن هستند. اما افراد با نمرات پایین در C لزوماًً فاقد اصول اخلاقی نیستند. اما در به کارگیری اصول اخلاقی زیاد دقیق نیستند. همچنین آنان در تلاششان برای رسیدن به هدف بیحال هستند. مدارکی وجود دارد که این افراد خیلی لذت گرا بوده و علاقه زیادی به امور جنسی دارند (مک کری و کوستا ،۱۹۸۹؛ نقل از فتحی آشتیانی،۱۳۹۱)
به منظور توصیف عوامل فوق تعدادی از ویژگیهای این صفات (که نمرهی بالا یا پایین افراد را در هر عامل شرح میدهد) در جدول زیر درج شده است: جدول(۲- ): توصیف ابعاد پنج گانه شخصیت
الگوی پنج عاملی شخصیت در مخالفت با سیستمهای ساختاری شخصیت تهیه شده و نشان میدهد که بسیاری از صفات را میتوان بر حسب ابعاد اساسی روان رنجورخویی، برون رایی، انعطافپذیری، توافق پذیری و باوجدان بودن نشان داد. اما میدانیم که این صفات را میتوان با گزارش شخصی یا درجهبندیهای منابع دیگر با درجه صحت قابل قبولی مورد اندازه گیری قرار داد.
با وجودی که اغلب روانشناسان قبول دارند که میتوان مردم را بر حسب ویژگیهای شخصیتیشان توصیف کرد، اما نظریهپردازان همچنان به بحث در مورد تعداد ویژگیهای اصلی سازنده شخصیت انسان ادامه می دهند (هیلگارد،۲۰۰۰؛ براهنی و دیگران،۱۳۸۵).
تعاریف و مفاهیم کارکرد خانواده
نمای تاریخی لغت خانواده بسیار قدیمی است. خانواده از لغت فامیلیا[۸۲] مشتق شده است) ۱۰۰تا ۳۰۰ بعد از میلاد)که به همه افراد یک خانواده اعم از خویشاوندان، غیرخویشاوندان، مستخدمان، بردهها و کارگران نسبت داده می شود. سپس در نتیجه رشد طبقه متوسط یا سرمایهداری خانواده محدودتر به وجود آمد (۱۲۱۵ تا۱۶۰۰بعد از میلاد (اعضای خانواده ملزم میشدند که در منافع اقتصادی، اجتماعی و عاطفی خانواده سهیم باشند. در اوایل قرن بیستم، خانواده به عنوان یک واحد اقتصادی وابسته به یکدیگر که همه افراد در آن شرکت داشتند، تعریف شد (جبک[۸۳] ۱۹۹۷؛ شیبانی، ۱۳۸۳).
کارکردخانواده از نظر رویکرد ساختاری، نظریهای کاربردی است بنیانگذار اصلی این نهضت سالوادورمینوچین است. یکی از فرضیه های مهم آن این است که هر خانواده یک ساختار دارد این ساختار زمانی که خانواده در شرایط واقعی قرار داشته باشد شناخته می شود. ساختار عبارت است: از مجموعه رفتار و نقشهایی که اعضای خانواده از طریق آن به هم مرتبطاند. در رویکرد ساختاری، خانواده به عنوان یک کل مطرح می شود و تعاملات بین زیر مجموعهها مورد توجه قرار میگیرد (مینوچین،۱۳۸۱).
نوابینژاد خانواده را گروهی کوچک از افراد میداند که از طریق پیوند زناشویی یا خونی با یکدیگر در ارتباط متقابل هستند و در کنار یکدیگر در واحد خاص زندگی میکنند و دارای تجارب و فرهنگ مشترکی هستند. همچنین خانواده دارای امیال و اهداف مشابه بودند و مهر و علاقه آنان را به یکدیگر پیوند داده است. آکرمن[۸۴] خانواده را کانون کمک تسکین و شفابخشی میداند. خانواده کانونی است که باید فشارهای روانی وارد شده بر اعضای خود را تخفیف دهد و راه رشد و شکوفایی آن ها را هموار سازد ( نقل از ثنایی، ۱۳۸۷).
جوامع انسانی، خانواده به گروهی از افراد گفته میشود که با یکدیگر از طریق همخونی، تمایل سببی، و یا مکان زندگی مشترک وابستگی دارند. خانواده در بیشتر جوامع، نهاد اصلی جامعهپذیری کودکان است. انسانشناسان به طور کلی نهاد خانواده را این طور طبقه بندی میکنند: مادرتباری (مادر و فرزندان او)، زناشویی (زن و شوهر)، و فرزندان. که خانواده هستهای نیز خوانده میشود، و خانواده گسترده همخونی که در آن پدر و مادر و فرزندان با دیگران مثلاً خویشاوندان در مکان مشترکی زندگی میکنند. همچنین در برخی جوامع مفاهیم دیگری از خانواده وجود دارد که روابط سنتی خانواده را کنار گذاشتهاند. خانواده به عنوان یک واحد اجتماعیِ جامعه پذیری، در جامعهشناسی خانواده مورد بررسی قرار میگیرد ( اعزازی، ۱۳۸۵). کارکرد خانواده معمولاً در خانوادههایی که شیوه فرزند پروری اقتدار منطقی را در پرورش فرزندان به کار می گیرند نیرومندتر است. خانوادههایی که در شیوه فرزندپروری خود از اصل همکاری و دموکراسی در روابط پیروی میکنند، توانایی بیشتر برای انطباق با تغییرات دارند و شرایط مناسبی برای رشد کودکان فراهم میکنند. در خانواده با الگوی سالم، اعضای خانواده مورد حمایت همدیگر هستند. انتظارات مربوط به نقشهای افراد روشن و دارای انعطاف است. مقررات خانواده واضح و انعطاف پذیر و نه بی مرز است (برک،۱۳۹۳).
راهبردهای خانواده