قوش جو و جیان ،۲۰۰۵،در این پژوهش محققین می خواهند نشان دهند که شرکتهایی که در گزارشگری خود افزایش ناشی از نگهداری در سود و در آمد را افشا میکنند در مقایسه با شرکتهایی که فقط افزایش های ناشی از نگهداری در سود را به تنهایی گزارش میکنند.آن ها شرکتهای نمونه خود را بر این اساس به ۲ گروه طبقه بندی کردند:
۱) شرکتهایی که افزایش ناشی از نگهداری در سود را همراه با افزایشهایی ناشی از نگداری در آمدها کزارش میکنند.
۲)شرکتهایی که تنها افزایش ناشی از نگهداری در سود را گزارش میکنند.
در واقع هدف آن ها از این طبقه بندی این است که افزایش هایی که به سیله در آمدها ایجاد شده باشد باعث کیفیت بالاتر برای سود و در نتیجه ERC بالاتر می شود . چرا که درآمدها کلید و عامل رشد و ارزش زایی برای شرکت است. بر خلاف کاهش های هزینه که یک عامل عکس هستند و جهش و خیز کمتری در مقابل افزایش درآمدها که به شکل بالقوه ،عامل پویایی شرکت میباشد. لذا افزایش درآمدها نسبت به کاهش در هزینه ها کیفیت بالاتری برای سود ایجاد میکند.و از زمانی که کیفیت سود ارزش مربوط شناسایی شده است(برای مثال پنمان ۲۰۰۴) می توان عنوان کرد که در این شرکتها که رشد سود به وسیله افزایش درآمد حمایت می شود ضریب واکنش سود بالاتر است.نتایج پژوهش پیشبینی ها را تأیید میکند . آن ها در یافتند که سود برای شرکت های با رشد نسبت به شرکتهای دارای کاهش هزینه کیفیت بالاتری دارد و متناسب با شرکتهای دارای کاهش هزینه ، سود برای شرکتهای با رشد درآمد با دوام تر و نیز کمتر مدیریت شده از طریق اقلام تعهدی هستند. شرکتهای با رشد در آمد همچنین عملکرد آتی بالاتری دارند.در این پژوهش مدل اولین (۱۹۹۵) جهت آزمون فرضیهها به کار رفت و نتایج تحقیق منطبق بر فرضیه و پیشبینی ها بود. اما در پایان محققین فهمیدن استراتژی تجاری برای یک شرکت دارند.آن ها معتقدند فهمیدن استراتژی جاری یک شرکت یک بخش جامع و کامل از فهمیدن و درک کردن صورتهای مالی است و این تحقیق ارتباط بین تحلیل استراتژی های مختلف تجاری و تحلیل صورتهای مالی را تصدیق میکند. در کاربرد حسابداری بر مبنای ارزش نباید تنها به الگوی رشد سود آن توجه کنیم بلکه باید بین منابعی از رشد متناسب با استراتژی های مختلف تجاری تمایز قائل شویم . رشد ناشی از نگهداری در سود و رشد ناشی از نگهداری در درآمد به آسانی قابل مشاهده هستند در یک چنین تحلیل ارزشیابی میتوانند به کار روند.
جزف کریستین و آتول رأی ،۲۰۰۷،جزف کریستین و آتول رأی تحقیقی انجام دادند که در آن به بررسی رابطه بین اقلام تعهدی ، مدیریت سود و ضریب واکنش سود پرداختند.ایشان معتقد بودند که ضریب واکنش سود شرکتهای که سود غیر منتظره گزارش میکنند و دارای اقلام تعهدی سرمایه درگردش بزرگ هستند کمتر از شرکتهایی است که دارای اقلام تعهدی سرمایه در گردش کوچک هستند. ایشان بزرگی یا کوچکی اقلام تعهدی سرمایه در گردش را با میانگین صنعت در نظر گرفتند.آن ها بیشتر روی اقلام تعهدی سرمایه در گردش تمرکز داشتند چون معتقد بودند که اقلام تعهدی فوق از این جهت اهمیت دارد که به بازار کمک میکند مشکلات وجه نقد ناشی از عملیات را بهتر درک کند. آن ها طی دوره ای ۱۶ ساله ،۴۱،۹۳۶ سال شرکت انتخاب نمودند .
سپس شرکتها را به گروه هایی که افزایش سود و یا کاهش سود داشتند تقسیم شدند و در نهایت به گروههای کوچکتر که دارای اقلام تعهدی بزرگ و مثبت سرمایه در گردش و یا دارای اقلام تعهدی بزرگ و منفی سرمایه در گردش بودند طبقه بندی شدند. در واقع شرکتها به ۸ طبقه تقسیم شدند که در جدول ۲-۲ ارائه شده است .
جدول( ۳-۲ )طبقه بندی شرکتها توسط کریستین و رأی
طبقه بندی اقلام تعهدی
افزایش یا کاهش سود
طبقه بندی و کوچکی تغییرات سود
اقلام تعهدی بزرگ و مثبت
افزایش سود
تغییرات سود کوچک
اقلام تعهدی بزرگ و منفی
اقلام تعهدی بزرگ و مثبت
کاهش سود
اقلام تعهدی بزرگ و منفی
اقلام تعهدی بزرگ و مثبت
افزایش سود
تغییرات سود بزرگ
اقلام تعهدی بزرگ و منفی
اقلام تعهدی بزرگ و مثبت
کاهش سود
اقلام تعهدی بزرگ و منفی
فوستر
فوستر در سال ۱۹۷۷ مطالعه ای شبیه بال و براون را انجام داد. این مطالعه از سودهای دوره ای سه ماهه و نرخ بازده روزانه استفاده کرد. ولی بازده غیر عادی را با اختلاف جزئی با روش بال و براون محاسبه کرد. فوستر همچنین به جای استفاده از نرخ بازده روزانه مجزا از لگاریتم طبیعی قیمت روزانه مربوط به منظور نزدیک کردن نرخ بازده مرکب پیوسته روزانه استفاده کرد. نهایتاً فوستر نتیجه گرفت که سود خالص حسابداری یک منبع اطلاعاتی به هنگام میباشد.
بیور، لامبرت و مورس
آن ها در سال ۱۹۸۰ همبستگی درصد تغییرات در قیمت و درصد تغییرات در سود هر سهم شرکت ها را برای یک دوره ۱۹ ساله محاسبه کردند و متوسط ضریب رگرسیون ( متوسط حساسیت درصد تغییر قیمت به درصد تغییر سودها) ۱۲ درصد به دست آمد. این ضریب باید مشابه تحقیقات انجام شده توسط بیور و کلارک و رایت در سال ۱۹۷۹ باشد و با آن هماهنگی داشته باشد. اختلاف بین تحقیق بیور و کلارک و رایت با تحقیق بیور، لامبرت و مورس در روش تشکیل پرتفوی آن ها است. بیور کلارک و رایت پرتفوی خود را بر اساس متغیر های مستقل ( درصد تغییر در سود غیر منتظره) و بیور ، لامبرت و مورس پرتفوی خود را بر اساس متغیر وابسته ( درصد تغییر در قیمت) تشکیل داده بودند. روش بیور کلارک و رایت احتمالا میزان تغییرات نرخ بازده جریانهای نقدی را کمتر نشان میدهد، درحالی که روش بیور، لامبرت و مورس در آن اغراق میکند. بدون در نظر گرفتن درجه حساسیت ، موضوعی که از هر دو مطالعه استنباط می شود این است که رابطه معنی داری بین نرخ بازده غیر عادی و سودهای غیر منتظره سالیانه وجود دارد. این ارتباط شامل عوامل مؤثر بر سود سالبانه است که در قیمت سهام تاثیر میگذارد. به طور کلی گزارش ها و اعلامیه های سود شواهدی دال بر وجود محتوای اطلاعاتی را ارائه میدهد. انحراف معیار محتوای اطلاعاتی سود برای اعلامیه های سود در سایر بازار های معاملاتی غیر از بورس نیویورک نیز با نتایج مشابه مواجه بوده است. آقای می در سال ۱۹۷۱ این موضوع را برای اعلام سود فصلی شرکتهای پذیرفته شده در بورس نیویورک برای دوره ۱۹۶۸-۱۹۶۴ به کار برد.هاگرمن در سال ۱۹۷۳ روش بیور را برای اعلامیه های سود سهام بانک ها در بازار OTC به کار گرفت که نتایج تحقیق می و هاگرمن مثل نتایج بیور بود.