جامعه شناسان و روان شناسانی مثل بندورا ضمن تأیید نظر ساترلند برآنند که نوجوانان باورهای خود را در مورد رفتارهای بزهکاران از الگوی نقشی، خصوصاًً دوستان نزدیک و والدین کسب میکنند. از دیدگاه آلبرت بندورا مواجهه و ارتباط با دوستان و والدینی که مواد مصرف میکنند، دو باور را فرد شکل میدهد که به مصرف آزمایشی مواد مخدر میانجامد: اول آن که مشاهده الگوی نقشی که ماده مخدر مصرف میکنند، مستقیماً سبب شکل گیری انتظار پیامد از جوانان می شود که به معنای باور آن ها در مورد آثار بلافاصله اجتماعی، شخصی و غیربیولوژیک مصرف آزمایشی مواد مخدر است بر مشاهده والدینی که موادمصرف میکنند تا آرام شوند و یا دوستانی که برای راحتی در روابط اجتماعی حشیش مصرف میکنند باور نوجوانان را در مورد عواقب مصرف مواد مخدر و نگرش آن ها به مواد مخدر تعیین میکنند (طارمیان، ۱۳۷۸).
بنیادی ترین، گستردهترین و بیشترین نقش در مصرف مواد مخدر در نوجوانان را خانواده بازی می کند. یکی از عوامل خانوادگی مهم و مؤثر بر رفتارهای مخاطره آمیز نوجوانان و جوانان، تعرض والد و فرزندی است که به عنوان بروز مشاجرههای کلامی و الگوهای تعاملی منفی خانوادگی بین نوجوانان و والدینشان در خصومت موضوعات گوناگون همچون مقررات آمد و شد به منزل تعریف می شود که اکثراً حل نشده باقی میمانند. (فوستر و روبین[۲۹]، ۱۹۹۸، به نقل از اسدی یونسی و همکاران، ۱۳۸۹) و پژوهشهای بسیاری(مثل: کوتلیب و چافر[۳۰]، ۱۹۹۷، به نقل از اسدی یونسی و همکاران، ۱۳۸۹) معناداری رابطه بین تعاملات منفی بین والد –فرزند را با اختلال سلوک و بزهکاری نشان داده اند سطوح بالای تعارض و روابط خانوادگی منفی با برخی از رفتارهای مشکل آفرین نوجوان همچون مصرف مواد مخدر، نرخ بالای افت تحصیلی و فرار از خانه، خودکشی و بزهکاری همبستگی داشته است .
رفتار والدین شامل، نظارت والدینی کم، نظم غیر مؤثر، و الگوی ارتباطی خانوادگی نامناسب عاملهای مهمی در شروع و ادامه مصرف مواد در میان نوجوانان است (مک گلیکودی[۳۱] و همکاران، ۲۰۰۱). تحقیقات گسترده ای (مثل: ناکامورا، ۲۰۰۵، و هیل و همکاران، ۲۰۰۵) از ارتباط ولی-فرزندی نامناسب و رفتار انحرافی و پرخطر نوجوان حمایت میکنند و از رابطه ولی-فرزندی باکیفیت به عنوان یک عامل محافظتکننده در برابر بسیاری از رفتارهای مشکل ساز یاد میکنند (تیلسون[۳۲] و همکاران، ۲۰۰۴). در مجموع میتوان گفت که روایط گرم عاطفی و صمیمیت بین اعضاء خانواده خصوصاًً با فرزندان امکان جذب آن ها را به خانواده بیشتر می کند و کمتر به محیط خارج از خانواده مثل گروه همسالان پناه برده که امکان نابهنجار بودن گروه وجود دارد.
سبک فرزندپروری عامل مهمی است که می تواند نوجوانان را به طرف رفتارهای مخاطهآمیز سوق دهد یا بازدارد. والدینی که فرزندان خود را خیلی آزاد میگذارند، و راهنمای دقیقی ارائه نمیدهند و محدودیتهای واضحی را وضع نمینمایند سبب ایجاد زمینه برای ایجاد خطر هستند. از سویی دیگر والدینی که بسیار کنترل کننده باشند و حس مسئولیت را در فرزندان خود شکل نمیدهند، نوجوانانی خواهند داشت که در معرض خطر ابتلا به سوء مصرف مواد قرار می گیرند. هنگامی که نوجوانان میفهمند والدین آنان میدانند فرزندانشان چه کار میکنند و وقتی در مدرسه یا منزل نیست به کجا رفته است، رفتارهای مخاطرهآمیز کاهش مییابد.(دیکتمنتو همکاران، ۲۰۰۱، به نقل از رضایی نژاد، نعمت الهی، ۱۳۸۹)
چاسین[۳۳]، همکاران (۲۰۰۴) نیز در یک برنامه پژوهشی جامع دریافتند که مهارت های فرزندپروری یا رفتار والدین با مصرف مواد در نوجوانان ارتباط دارد. مشخصاً، والدین سوء مصرف کننده الکل کمتر احتمال داردکه فعالیتهای فرزندان خود را زیر نظر بگیرند. نظارت نکردن والدین به معاشرت نوجوانان با همسالان مصرف داروی مخدر آنان منجر می شود. علاوه براین، چاسین و همکاران دریافتند که استرس و عاطفه منفی (که در خانوادههای دارای والد الکلی فراگیرتر است) با مصرف الکل در نوجوانان ارتباط دارد. آن ها گزارش دادند که “الکلیسم والدین با افزایش رویدادهای منفی غیر قابل کنترل زندگی ارتباط داشت که این به نوبه خود با عاطفه منفی و معاشرت با همسالان مصرف کننده دارو مخدر، و مصرف مواد ارتباط داشت”. ویلانت، گیل و میلوسکی (۱۹۸۲ به نقل از باچر و همکاران، ۲۰۰۷، ترجمه سید محمدی، ۱۳۹۰) در یک تحقیق طولی کلاسیک در مورد عوامل سبب شناسی احتمالی در مورد الکل، رابطی از خانوادگی را شرح دادند که با پرورش الکلیسم در افراد مورد بررسی آن ها ارتباط معناداری داشتند. این عوامل عبارتند از: وجود پدر الکلی، نقل و مکانهای زیاد در سالهای اولیه خانواده، فقدان دلبستگی پدر و فقدان انسجام خانواده.
دوران کودکی و چرخه رشد
درنظریه تحولی چرخه رشدمراحلی راکه انسان ازتولدتامرگ ازآنها میگذرد را نشان میدهد.بر اساس این نظریه،رشدانسان از مراحل متوالی معین وتغییرناپذیری میگذرد بر مبنای اصل اپی ژنتیک که یکی ازاصول اساسی این نظریه است،فرد در هرمرحله از دوره ی زندگی با رویدادها وبحران هایی روبه رو است. این بحران هاشامل بحران های روانی و جسمانی هستند اگر به نحو موثربا بحران های موجود در هر مرحله مقابله نکند، درتمام مراحل بعدی بازتاب شکست به صورت ناسازگاری فیزیکی، شناختی- اجتماعی ویا هیجانی نمایان خواهدشد.(کاپلان و سادوک[۳۴]،۱۳۸۲).تجربه حوادث پر استرس در طول زندگی اولیه مطمئنأ در بروز اختلالات روان شناختی و عاطفی مؤثر است.رشد کودک شواهدی را نشان داده که تجربه آسیب و غفلت در دوران کودکی میتواند به صورت عمیق و فراگیر در رفتارهای عاطفی و خطر افسردگی و اختلالات اضطرابی و گرایش به اعتیاد مؤثر باشد. به راستی حوادث آسیبزای دوران کودکی نه فقط خطر افزایش اختلالات را در دوران بزرگسالی افزایش میدهد،بلکه شروع بیماری ها و آسیب های جسمی را نیز تسریع می کند.( هارمر و ساندرسون[۳۵]،۱۹۹۹). مادرانی که وابستگی جسمی یا روانی به الکل یا مواد را دارند، خطر ناتوانی یا کوتاه در حوزه های مختلف مادری کردن را دارا هستند وقتی که بچه در دوران نوزادی میباشند، اعتیاد والدین سبب محدوییت در موفقیت در این روابط میگردد.در نظریه دلبستگی اینگونه عنوان شده که وقتی که مراقبت کننده به طور صحیح نیازهای عاطفی نوزاد را درک کند و به طریق ثابت پاسخ دهد، رشد عاطفی صحیح در کودک شکل میگیرد، که اعتیاد مادر مانع از ایفای این نقش به شکل درست است.(ساچمن[۳۶]،۲۰۰۴)