ارزیابی
مقابله
پیامد
به نظر آن ها تعبیر و ارزیابی ما از رویداد ها اهمیت بیشتری از خود آن رویداد دارد. آن ها معتقند نه رویداد های محیطی و نه پاسخ فرد، هیچ یک نمی تواند تنیدگی را تعریف کند. بلکه ادراک فرد از موقعیت هاست که تنیدگی و شدت آن را تعیین میکند. این ادراک شامل آسیب ها ، تدبیر ها، تهدید ها ، چالشهای بالقوه و توانایی ادارک شده فرد برای مقابله با آن ها است( برانمون[۳۵] و فیست[۳۶]، ۱۹۹۲؛ به نقل از هیبتی، ۱۳۸۱).
نظریه تعامل داروین:
نظریه داروین ( ۱۸۵۹) به مفهم بوم شناسی به مطالعه ارتباطات بین فرد و محیط می پردازد
بوم شناسی مبتنی بر این بظریه است که تشکیل پیوند های اجتماعی جنبه مهمی از تبادلات مؤثر محیط را تشکیل میدهد.
سازش یافتگی گروهی بیانگر رشد سازگاری شخص و راهبردهای خاص وی در زمینه مقابله است که موجب بقای گروه و ارتقا جامعه بشری می شود این جهت گیری باعث تأکید بر فعالیت های رفتاری حل مسئله شد که احتمال بقای نوع و غرد را افزایش میدهد.
پیروان رویکرد شناختی و رفتاری ، ارزیابی شخص از خود، تفسیری که شخص از رویداد دارد ، مهارت های رفتاری حا مسئله و احساس خود کارآمدی را منبع ضروری مقابله میداند.
مقابله های موفق باعث ارتقا انتظارات شخص در زمینه خود کارآمدی می شود و این مسئله باعث می شود شخص برای تسلط( مسلط شدن) بر وظایف جدید دست به تلاش های جدید تری بزند( به نقل از خدایاری فردو پرند، ۱۳۷۸).
نظریه بک:
بک[۳۷] (۱۹۸۵) معتقد است که اشتغال ضمنی شخص استرسی به خطر به وسیله افکار نا هوشیارانه غیر ارادی مداوم ، به صورت تصورات بینایی یا اظهارات شخصی کلامی (خودگویی های کلامی ) ، که محتوای آن ها شامل آسیب بالقوه جسمی و روانی است ، آشکار میگردد. اینگونه افکار ممکن است به قدری سریع اتفاق بیفتد که شخص از وقوع آن ها آگاه نشود و صرفاً استرس شدیدی را در خود احساس کند. با وجود این ، این افکار یا تصورات ، منحصراًً در رابطه با موقعیت های بیرونی نیستند. شخص نیز احتمالاً هر گونه علایم جسمی را که ممکن است به صورت شدید ، اغراق آمیز ، و فاجعه آمیز بروز نماید بد تفسیر میکند.
بک معتقد است که افکار استرس آور با یکی از چهار نوع خطای کلی زیر یا ترکیبی از آن ها به وقوع می پیوندد .
۱- فاجعه آمیز کردن – شخص به محض احساس خطر یا مواجهه با مشکل آن را مصیبت بار میخواند.
۲- اغراق آمیز کردن – اشتباهات یا تناقص جزئی به عنوان شکست مطلق یا معایب مهلکی در نظر گرفته می شود.
۳- تعمیم بیش از اندازه – یک تجربه دشوار به یک قانون حاکم بر کل زندگی شخص تبدیل می شود.
۴- بی توجهی به نقاط مثبت- چشم پوشی از تمام موفقیت ها ، و توانایی شخصی ، و نقاط قوت گذشته.
بک همچنین گرایش شخصی به پیگیری انتخابی در جریان لحظات استرس را مطرح نموده است وی همچنین به آمادگی فراوان افراد استرسی برای تصور ذهنی دوباره رویدادهای ناخوشایند اشاره میکند. این تصورات آنقدر زنده در ذهن احیا می شود که همچون حالت واقعی برای شخص استرس آورند. هر چه چیزهایی که آسیب یا تجربه منفی اولی را تداعی میکند بیشتر شود ، محرکهای استرس آور بالقوه نیز در نظر شخص بیشتر می شود.
نظریه آرنولد:
اساس نظریه آرنولد[۳۸]( ۱۹۶۰) بر این است که کلیه محرکهای هیجانی قبل از اینکه منجر به پاسخ هیجانی شوند در مراکز عالی مغز مورد اولین ارزیابی قرار گرفته و پس از این که برای محر ک هیجانی پاسخ مناسب تشخیص داده شد( مرحله تشخیص و انتخاب) ، از طریق تالاموس و هیپوتالاموس به محرک مذکور پاسخ هیجانی لزم داده می شود. سپس قشر مغز با بررسی فعالیتهای موجود و پیامد ها دومین ارزیابی را انجام میدهد( به نقل از هیبتی، ۱۳۸۱).
نظریه جانسون:
جانسون[۳۹] ( ۱۹۸۶) بر تاثیرات مخرب استرس ناشی از ناتوانی بلند مدت در مقابله با موقعیت های تنش زا اشاره کردهاست. زمانی که ارگانیسم در معرض محرکی آسیب رساننده قرار میگیرد و پاسخ های زیست شناختی برای استحکام و پا بر جا نگهداشتن او کافی نیستند، از این رو وی ناتوان از مقابله می شود.
در این توصیف راهبرد های مقابله ای چیزی بیش از موقعیت در مهار درونی ( صرفـاّ فیزیولوژی بدن) نیست. دستگاه های مهار روانی نیز منابعی هستند که در رویارویی با مشکلات عمده زندگی دخیل اند. تعامل های اجتماعی و عوامل محافظ بدن ، فرایند های روانی پیچیده ای هستند که ممکن است واجد یا فاقد توانایی لازم برای برخورد مؤثر با استرس باشد.
برخی از افراد و به احتمال زیاد بعضی از حیوانات در برخورد با مشکلات روانی و جسمانی از تواناییهای بیشتری بر خوردارند، عده ای بهتر از دیگران توان مقابله را دارند. این بیانگر تفاوت های فردی بین انسان های متفاوت در زمینه پاسخ گویی زیست شناختی به محرک های مشخص است( به نقل از اسلام لو قرایی،۱۳۷۸).
نظریه اریکسون:
اریکسون[۴۰] (۱۹۸۶) هشت مرحله از زندگی را توصیف میکند. هر کدام از این مراحل شامل چالش گری یا بحران است که باید با موفقیت حل شود تا شخص بتواند در مرحله بعدی مقابله با بحران موفق شود.
راهبردهای مقابله شخصی از قبیل عزت نفس و انسجام من، در دوره نوجوانی شکل میگیرد و طی اولین سال های بزرگسالی خود پنداره انسان در هم آمیخته و در نهایت در بزرگسالی و پیری فرایند مقابله را شکل میدهد. حل کامل مسائلی که در هر مرحله از چرخه زندگی اتفاق می افتد میراثی از منابع مقابله برای شخص به جا میگذارد که وی را قادر میسازد به حل بحران بعدی زندگی خود بپردازد( به نقل از حسینی، ۱۳۸۶).
نظریه پیتز:
پیتز[۴۱](۱۹۹۸) معتقد است شیوه های مقابله ای، فعالیت های شناختی و رفتاری اند که به منظور کاهش منابع یا آثار تنیدگی به کار گرفته میشوند.
نظریه راجرز:
راجر[۴۲] و همکاران (۱۹۹۳)،با گسترش مهارتهای مقابله ای،۴شیوه مقابله عقلانی، انفصالی ،هیجانی و اجتنابی را مطرح میکنند.
۱-مقابله عقلانی: تحت عنوان مقابله شناختی نیز نامیده می شود و عبارت از راهبردهایی است که هشیارانه برای مقابله مستقیم با منبع اضطراب وجهت حل مسئله به کار برده می شود.
۲- مقابله انفصالی: شامل راهبردهایی است که ناهشیارانه برای مقابله مستقیم با اضطراب به کار برده می شود نه با منبع اضطراب(به نقل از شریفی،۱۳۸۳).
۳- مقابله هیجانی:فرد به روش ها و راهبردهای هیجانی مثل سیگار کشیدن،خوردن،خوابیدن،پرخاشگری و… متوصل می شود(موس[۴۳]۱۹۹۳؛به نقل از موهینو[۴۴]،کریچنر[۴۵] و فورنز[۴۶]،۲۰۰۳).
۴-مقابله اجتنابی: راهبردهایی است که ناهشیارانه برای فاصله گرفتن و اجتناب از منبع اضطراب اعم از اجتناب در سطح تفکر،افکار وجود عامل استرس زا و یا اجتناب در سطح عمل اتخاذ می شود(توکلی،۱۳۸۰).
عوامل مؤثر در انتخاب راهبردهای مقابله ای: